اخرای بارداریم مامانم مریض شد و قرار بود بره دکتر که من سزارین اورژانسی شدم و فردای زایمانم مامانم بیمارستان بستری شد. واسه همین خواهرشوهرم اومد پیشم. خواهرشوهرم توی بیمارستان اومد و بعد دید مامانم نیس چندروز هم خونمون موند. توی این چندروزی فقط به بچه میرسید با من کاری نداشت. مثلا شوهرم بهش میگفت کاچی تموم شده برای خانمم درست کن میگفت خالش میاد درست میکنع
یا میگفت کمکش کن لباسشو دربیاره یا بپوشه اصلا کمک نمیکرد. تا میومدم نهار بخورم انقدر با بچه ورمیرفت که بیدار میشد و غذام نصفه میموند . به بچه میگفت مامانت اصلا به فکرت نیس. یا به بچه ام میگفت بریم پیش مهسا(اسم خودم). نمیگفت مامان مهسا. بعد بهم میگفت دخترت بررگ بشه تورو مهسا صدا میکنه منم میگفتم عیبی نداره دخترمه هرچی میخاد صدا کنه
بعد یه روز بهم گفت اگه بچه ات تب کرد با لباس ما یا شوهرت بغلش کن چون بچه از خون ماس . با لباس تو آروم نمیشع. باید لباس ما دورش بپیچه. من بازم سکوت کردم
تا اینکه فرداش خالم اومد بچه امو ببره حموم بعد به خواهرشوهرم گفت اجازه هس ببرمش حموم؟ اخه شما صاحب اختیارشی
وقتی خالم به خواهرشوهرم گفت صاحب اختیارشی خیلی ناراحت شدم گفتم خاله من ۹ ماه بارداری کشیدم و درد زایمان. چرا جایگاه زن و پایین میاری. بعد خواهرشوهرم بهم گفت نه من بچتو میخام چیکار مال خودت
بعدشم رفت با کلی دروغ گذاشت کف دست شوهرم
حالا شوهرم اومده میگه انقدر حاشیه درست نکن
من با کلی درد بخیه. شب بیداری به خاطر گریه بچه. مامانمم مریض توی بیمارستان با کلی فکر و خیال بعد خواهرشوهرمم اینکارو میکرد مگه ادم چقدر ظرفیت داره
خیلی ناراحتم🥺🥺به نظرتون مقصر بودم؟