اسی یه داستانی میخوام تعریف کنم شاید بی ربط باشه ولی بخون ...
یه بار یه زنی داره خونه رو جارو میزنه میره سمت درکمد یهو میبینه عکس زنونه ای از تو جیب همسرش میوفته زمین زنه میزنه زیر گریه میخواد چمدونشو ببنده یهو فکری به سرش میزنه عکس رو میزاره سرجاش و شروع میکنه یه شام خوشمزه پختن وبه سرو وضع خودش رسیدن حدود ۲ ۳ هفته ای میگذره واین زن به مردش محبت میکنه یه هو عکس زنه رو تو سطل زباله خونش پیدا میکنه .