بله
زمانی که پدربزرگم فوت کردن ، پدرم روز دوم خاکسپاریش خواب دیده بود که پدربزرگم توی مراسم عزای خودش خندون و شاده و داره وضو میگیره که نماز بخونه ، بعد پدرمو میبینه پدرمم تعجب میکنه میگه مگه شما نمرده بودی؟ پدربزرگمم میگه چرا ولی باید یچیزی رو میگفتم و بعدش میرفتم حالا گفتم وقت نمازه و نمازم رو هم بخونم .
بعد از خوندن نمازش به بابام گفته که کتابای منو که دادی حوزه(کتابای پدر بزرگم رو پدرم بعد از فوتش داد حوزه تا بقیه استفاده کنن و در حقش دعا کنن)
میگه بین اون کتابا یه کتابی داشتم خیلی خوب بود اونو میخاستم خودت برداری ، ولی اونو قبل مرگم داده بودم به فلانی (دوستش)
اونو برو و پیدا کن و ازش بگیر و نگهش دار .
بابام همینجا بیدار میشه .
صبحش میره مسجد و مراسم و اینا و عصر یکی از دوستای پدربزرگم با موتور اومده کنار مسجد با بابام سلام و علیک کرده و تسلیت گفته و از کیسه ی موتورش یه کتاب (همون کتابی که پدربزرگم توی خوابش اسمشو گفته بود) رو دراورده و داده گفته که نتونستم به خوده پدربزرگت تحویل بدم ، راضی باشین .
خیلی عجیب بود !