من ۱۳سالم بود اون زمان تو فاز حجاب اینا بودم
بعد ما دوتا همسایه داشتیم که فامیلمونم بود
بعد یکیشون سه تا پسر داشت
یکیشون دوتا
اونی که سه تا پسر داشت
واسه پسر کوچیکش که شدید دختر باز درس نخون بود اومد خواستگاری مامانم گفت دخترم بچست نمیدمش الان فهمیدم طرف سایپا داره کارش خریدو فروشه ایناست
چن ماه بعد برا پسر وسطیه اومد که الان شغلش فروش لوازم ارایشع
باز مامانم گفت اصلا دخترم تا خودش بزرگ نشه اونی که خودش میخواد رو انتخاب نکنه ما برا ازدواج مجبورش نمیکنیم اینم بیخیال شد
بعدش اون یکی همسایمون برا خواستگاری پسر کوچیکش پا پیش گذاشت که کلا پسرش ۱۹.۲۰بود فکرکنم
الان پرستار شده باز مامانم گفته نه دخترم بچستو این حرفا
بعد چندماه باز همسایمون که سه تا پسر داشت اومد
باز درخواست خواستگاری برا پسر اولیش داد که الان مهندس شده چهرش حیلی خوب بود ولی باز مامانم گفت دخترم کوچولوعه حیفه بدمش شوهر میخوام درس بخونه
بعد دوباره این یکی همسایمون دوسه هفته بعد اومدخواستگاری برا پسر بزرگش که الان فکرکنم تو اتاق عمل زخم اینارو بخیه میرنه
بازمامانم گفت بچست نمیدمش
خیلی برام جالب بود انگار من ی توپ این وسط بودم که داشتن پاسش میدادن بهم
فکرکن مثلا طرف برا دوتا پسرش اومدجلو ی درصد اگ من ب پسر سومش جواب مثبت میدادم خودشون حس بدی نمیگرفتن
یا مثلا اون دوتا پسره حس بدی نمیگرفتن که قبلا رفتن خواستگاری زن داداششون؟
یا مثلا دحتر ۱۳ساله ب چ درد شوهر داری میخورد که اینا میومدن خواستگاری منه بچه سال
بعد سالها هنوزم بهش فکرمیکنم پشمام میریزه