خسته شدم دیگه. سنم بالای چهل ساله. وقتی ساعت کارم تموم میشه دلم نمیخواد برگردم خونه. چون از دست پدرم آرامش ندارم و ازش بدم میاد. بعدشم خوب منم آدمم و به جنس مخالف نیاز دارم دیگه. و هم اینکه دلم میخواد یه خونه برای خودم داشته باشم و به سلیقه خودم بچینمش.
آقایی که دوستش داشتم احتمالا با کسی که مادرش میگه ازدواج میکنه. و من حسودیم میشه وقتی می بینم این همه زن و مرد تو محیط کار با هم آشنا شدن و ازدواج کردن. ولی این آقا با اینکه هم همکارهای خوبی بودیم و هم همدیگه رو دوست داشتیم میخواد منو ول کنه.
از کار کردن هم خسته ام چون حقوقم به اندازه مدرکم نیست و همش گردن درد و دست درد دارم با کار زیاد.
انگار همه یادشون رفته که یه دختر توی این خونه وجود داره. خدا هم منو یادش رفته چون 15 ساله دارم بهش التماس میکنم که ازدواج کنم ولی بهم محل نمیده. :((