اره واقعا ..
من پارسال داشتم کنار میومدم
مادر شوهرم تابستون مهمونم بود از شهرستان،گرم بود تیشرت پوشیدم گفت وایی دستاتووو چرا ابنجوریههه
با حالت که انگار چندشش شده دستمو گرفت نگاه کرد
اونجا به خودم نگرفتم فرداش یه ست تابستونی خوشگل که تازه خریده بودم رو پوشیدم جلو شوهرم گفت بدن سیاهشو چه انداخته بیرون و خندید
اونجا شکستم و دیگه هیچوقت لباس باز تو خونه نپوشیدم همیشه آستین دار
من یه پوست سفید بی‌نقص دارم!!!
ولی تیروئید کم کاره
فشار خونم بالاست
مشکل قلبی دارم
پره دیابتی بودم
باردار که بودم بخاطر مشکلات من بچم واقعا اذیت شد
مدام با خودم میگفتم چرا تاوان بیماری منو بچم داره میده😕
درست میگی
اعتماد بنفسم از کودکی تخریب شده
گاهی فکر میکنم چرا هیچوقت پدر مادر ازم تعریف نکردن همیشه بچه مردم خوب بوده
همیشه تو جمع تخریبم میکردن
...نمی‌دونم چجوری تو بیست سالگی رو این اعتماد به نفسه تمرین کنم
عزیزممم درکت میکنم پوست خیلی مهمه آدم یدونه جوش میزنه دیوونه میشه منم همیشه به خدا میگم چرا من گناهم چی بود که هر چی بلا هس سرم اومد دوتا بیماری دارم با اونا یجوری کنار اومدم آخریش دیوونم کرده مدام احساس سنگینی تو شکمم دارم نمیتونم زندگی کنم هیچ دکتری تشخیص نمیده چیه بعد انقد موهام ریخته داره تموم میشه فقط با غصه خوردن روزام میگذره قبل از اینکه زندگی کنم مُردم نه موفق شدم نه عشقو تجربه کردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز