من از بچگی خونه مامان بزرگم بزرگ شدم هیچ وقت طعم پدر مادر نچشیده ام تا راهنمایی شدم رفتم خوابگاه چون شعر مون تیزهوشان نداشت و قبول شده بودن اون موقع تیزهوشان رایگان بود وگرنه نمیذاشتن برم
بعد دباره دبیرستان همون شهر تیزهوشان قبول شدم بزور منو آوردن شهر خودمون یه مدرسه در پیت ثبت نام کردن و اینجوری له آینده ام گند زدن
اینا بماند از بچگی هیچ وقت نه بهم محبت کردن نخ هوامو داشتن هرکی هر بلایی سرم میآورد فقط ماما نبزرگم خواسش بهم بود و خاله هام .من اصن تا یه سنی هیچ حسی به پدر مادرم نداشتم
الانم فقط نسبت بهشون احساس عداب وجدان دارم بس خودشون و برام به مظلومیت میزنن دلم براشون میسوزه
ولی همین الانم هیلی اذیتم میکنن تاپیک قبلم گفتم
یه روز بابام علنا گف باید شستن منو یاد بگیری ک پیر شدم بتونی منو بشوری 😐😐
در این حد با روان من باری کردن این دوتا
الان تصمیم دارم بخاطر رندگی خودم ازشون ببرم کلا دور ولشون نباشم کمک نکنم بهشون همونرجوری ک اونا ولم کردن تو بچگی .بنظرتون گناه میکنم ؟