من خواستگار سمی داشتم
یه واسطه معرفی کرده بود . با خواهرش دوست بودن .
فقط میخواست سریع همه چی تموم بشه
منو ندیده پسندیده بود. معلوم بود اصلا براش مهم نبودم
به خودش پیام دادم بیرون یه جایی یه سری حرفها دارم بزنم. جواب نداد. پیامم رو واسه خواهرش فرستاده بود . خواهرش زنگ زد گفت برادرم رو میفرستم ولی میگه حرفی نداره. گفتم من حرف دارم
هرچی میگفتم میگفت چشم
شنیدم چندتا از خواهراش جدا شدن و مجردی زندگی میکنن میگفت شوهر همه شون خلبان بودن...
هزارتا چیز مزخرف دیگه
تصمیمم رو گرفته بودم که ازدواج کنم ولی یه روز انگار یکی پامو گرفت و گفت نرم سر قرار
نرفتم و اونم پیگیر نشد
خواهرش زنگ زد و بهش گفتم برادری که پشت شما قایم میشه به دردم نمیخوره ...
قطع کردم چندبار زنگ زد جواب ندادم و تمام...
بعدها فهمیدم چه خاکی داشته سرم میشده و قطعا خدا جلومو گرفته ... نه واسطه خبر داشت نه همسایه هاشون
همه تعریفشون رو کردن اما بعدا فهمیدم از یه راهی