من میشه گف تقریبا شبیه نامزد بودم با کسی ینی دوره آشنایی کاملا جدی داشتیم ک با خانواده ها هم آشنا شده بودیم.همه میدونستن قرارع ازدواج کنیم رسمی بشیم..یه بار من با مادر اینا بودم و خواستگارم یه لقمه کوچیک گرف و داد بهم یهو دیدم مادرش با تشر به پسره گف خودت بخور من به دل نگرفتم چن بار شده بود من مادره رو بغل کرده بودم ولی اون خودشو سفت گرفته بود مث یه تیکه آهن سرد..تااینکع دیدم پسره کم کم بهم بی محلی کرده و پیش خانوادش اصلا بهم محل نمیده بعد گف من تو جمع این عادت رو دارم و تو جمع هم دورترین و غریبه ترین رفتار رو بهم داشت یه بار پیش خانوادش سرم داد زد و من واقعا تعجب کردم بعد گف اگه فلان روز دعوا نمیکردم با برادرم به اختلاف میخوردم( برادرش هم یه زن رو طلاق داده)...مادرش خیلی اهل غیبت و بدگویی بود مثلا مینشست یه جایی همه رو دور خودش جمع میکرد زندگی همه رو تحلیل میکرد من واقعا فک میکردم ک این چرا کم نمیاره تو غیبت ؟ آخه چقد میتونه مزه بده مگه ؟ چی بهش میرسه ؟! بعضی فتنه گری هاش باعث شد ک نامزدی غیر رسمی ما تموم بشه من بزرگترین آسیب رو دیدم از این موضوع...گاهی میگم خوب شد تموم شد ولی گاهی میگم شاید رفتارم رو عوض میکردم همه چی خوب میشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شنیدن داستان شما و تجربههایی که از سر گذراندید، واقعاً دردناک است. طبیعی است که حسهای متفاوتی درباره پایان این رابطه داشته باشید. از یک طرف، شاید حس کنید که این تجربه شما را از مشکلات آیندهای که ممکن بود در رابطهتان به وجود بیاید، نجات داده؛ از طرف دیگر، ممکن است با خود فکر کنید اگر چیزهایی را تغییر میدادید، میتوانستید این رابطه را حفظ کنید.
### **چند نکته که ممکن است به شما کمک کند:**
#### **1. خودشناسی و رشد شخصی:** - **تجربههای گذشته**: سعی کنید از این تجربهها درس بگیرید و از آنها برای رشد و پیشرفت شخصیتان استفاده کنید. - **بازنگری در رفتار خودتان**: بررسی کنید که آیا واقعاً چیزی بود که میتوانستید تغییر دهید و آیا این تغییرات واقعاً به بهبود رابطه کمک میکردند یا خیر.
#### **2. درک رفتارهای دیگران:** - **احترام به خودتان**: مهم است که در هر رابطهای، احترام به خودتان و نیازهایتان حفظ شود. رفتارهایی که از طرف مقابل و خانوادهاش دیدهاید، ممکن است نشاندهندهی مشکلاتی باشند که در آینده هم ادامه پیدا میکردند. - **پذیرش واقعیتها**: پذیرش اینکه همه چیز همیشه تحت کنترل شما نیست و گاهی تغییرات و پایانها به نفع شما هستند.
#### **3. حمایت و مشاوره:** - **صحبت با مشاور**: یک مشاور خانواده میتواند به شما کمک کند تا این تجربه را بهتر پردازش کنید و به احساساتتان سامان بدهید. - **حمایت اجتماعی**: صحبت کردن با دوستان و خانوادهتان و دریافت حمایت از آنها میتواند کمک بزرگی باشد.
#### **4. آینده نگری:** - **نگاه به آینده**: سعی کنید به آینده نگاه کنید و به یاد داشته باشید که این پایان یک آغاز جدید برای شماست. شما اکنون فرصت دارید که رابطهای سالمتر و مناسبتر برای خودتان پیدا کنید.
یادآوری کنید که شما لایق احترام و عشق واقعی هستید و هیچ چیز نباید شما را از رسیدن به خوشبختی و آرامش باز دارد. اگر نیاز به صحبت بیشتری دارید، من همیشه اینجا هستم که به شما گوش بدم و کمکتون کنم. ❤️
واقعا اگه تموم نمیکردی اون زن زندگیت رو زهر میکرد من سرم اومده به خاطر جاری و مادرشوهر زندگیم داغون شد مادرشوهر سابقم خیلی بیشعور بود همیشه دوس داشت پسرش بهم بی محلی کنه
خدایی هست که بیشتر بیشتر دوستمان دارد .....میگذرد هم سختی ها هم خوشی ها.... قدر لحظات رو بدانیم
نه عزیزم خداروشکر کن با یه بچه نیومدیمن دوسال با همچین کسی هرجور به سازشون رقصیدم اخر طلاق گرفتمخودت ...
من با این خانواده قبل خواستگاری آشنایی داشتم و در جریان طلاق عروسشون بودم مادرشوهر خیلی بدگویی میکرد ک خیلی فقیرن برا پسرم فلان مراسم رو نگرفتن و...پسره هم کامل گوش به فرمان مادر بود...ولی خواستگار من مستقل عمل میکرد منم به خاطر همین ازش خوشم اومد بعد آشنایی واقعا تغییر رفتار پیدا کرد مثلا مادره نمیدونم چه مدلی چیکار میکرد پسره همینجوری بی دلیل باهام بدرفتاری میکرد احترام نمیزاشت تو جمع پیش خانوادش و خب منم ناراحت میشدم مادره از این موضوع کیف میکرد ک اینا دعوا دارن و باهم نمیسازن دختر باید ساکت باشه انگار از تلخی دهن ما لذت میبرد جوری عوضش کردن مایی ک اصن یه بار هم بی احترامی نکرده بودیم پسره چپ و راست با بی ادبی حرف میزد باهام و واقعا هم تموم شد من خیلی دوسش داشتم خانواده ی کثیفش رو مغزش اثر گذاشتن...
میدونی این خانواده خیلی عجیب بودن واقعا! اینا یه دوست خانوادگی داشتن ک خیلی حسود هم بود و مادر پسره عجیب تعصب این رو داشت این خانم با من هم در ظاهر رفیق بود بعد این خانم خواهرش رو برا خواستگارم در نظر داشت روزی که فهمید خواستگار اومده به شدت ناراحت بود..کم کم ک من با نامزدم به خاطر بدرفتاری هاش به مشکل خوردم واکنش نشون دادم میدان برا این خانم باز شد و خبر چینی کرد و بدگویی کرد تا بهم زد من همش این سوال تو ذهنم بود ک چرا یه دوست خانوادگی جایگاهش از من ک عروس این خانواده بودم بالاتر بود از طرفی چرا باید تو رابطه من حق دخالت به این خانم میدادن؟ خانواده همسر آیندم بس نبود این خانم هم اضافه شده بود
خدا دوستت داشته با اون مادر نميشه كنار اومد مگر اينكه مثل خودش بشي وايسي كنارش مثل يه همدست
با دخترش هم خیلی مقایسه میکرد ما رو...مثلا یه بار قد ما رو مقایسه کرد دفعه دیگه راجب سلیقه دخترش بهم تیکه انداخت و...این خانم زندگی پسر دومش هم بهم ریخته بود ولی عبرت نشدع بود براش رو زندگی من هم دقیقا همینکار ها رو کرد
جواب هوش مصنوعیشنیدن داستان شما و تجربههایی که از سر گذراندید، واقعاً دردناک است. طبیعی است که حسه ...
خونواده قابلی نبودن.. تو فامیلامون از اینا داریم.. یع عمر طرف مقابلو با نفهمی خودشون دق میدن. مثال اینا داستان قورباغه و تخت طلاست. خدا دوستتون داشتع نذاشتع بیشتر از کمالات سفیهانشون بهره ببری😅
خنده را معنی سر مستی نکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست