٤-٥ ماهه عروسى كردم اومدم خونه م، اخلاقاى خودمون تقريبا ميخوره به هم(منهاى اختلاف نظراى جزئى كه وجود داره)، ولى به محض حضور خانوادش يا حرفى در موردشون كلى دعوا و جنجال داريم، هى ميگه اونا كارى نكردن نيت بدى نداشتن در حالى كه هى تكرار ميشه.
يه كمى شوهرم گذشت داشته ولى خانوادش بيشعورتر از اين حرفان و ميخوان هرجورى هست خودشونو به ما بچسبونن كارى ندارن نظر ما چيه( مرد سالار مطلقن، باباهه واسه همه تصميم ميگيره).
افسرده شدم ، پنيكم عود كرده ، نه دلم به ادامه دعوا و فرسايش قلب و جسم و روحم راضيه، نه بخاطر عواقب طلاق ميتونم جدا شم.
گير افتادم به نظرتون آخر اين زندگى چى ميشه ؟