پدرم
از مدرسه اومدم قرار بود فردا برم اردو جا نونی گذاشتم رو اپن تا نونا بزارم توش
زیر نون پول بوده و انگار بانونا من گذاشتم تو جانونی
پدرم فکر کرد من دزدیدم همش میگفت بزار سرجاش من خودم فردا پول میدم تو اردو خوراکی بخری کوفت کنی
گریه میکردم ک من برنداشتم
حتی شب ک پولا تو جانونی پیدا شد
بازم باور نکرد و گفت فک نمیکردی دره جانونی باز کنیم نه