سالها پیش یه جایی مستأجر بودیم، تازه زایمان کرده بودم. بهمون گفته بود دو سال بشینین. اما زد زیر حرفش و گفت میخوام عروسی بگیرم، خونه رو میخوام. بچهم نوزاد بود. یه شب با خانمش اومدن خونهمون. زنگو زدن گفت اجازه میدین خانمم اندازهٔ پنجرهها رو بگیره برای پرده؟ گفتم بله بفرمایید.
خانمش اومد تو، اصلا سلام نکرد! با اخم و بداخلاقی رفت پنجرهها رو یه نگاهی کرد و باز هم با اخم رفت بیرون. رفتارش خیلی توهینآمیز بود. در مورد ویژگیهای ظاهریای که داشت که اصلا نمیگم. خودتون حدس بزنید چطور بود.
با خودم اون شب گفتم خدایا ما کجا اینا کجا؟ خدا قهرت نگیره ولی نگاه کن اینا چهجوریان و چه رفتاری داشتن!
اسی جان من دربارهٔ خودم هیچی نمیگم چون بده خودم از خودم تعریف کنم، اما همسرم، از هر لحاظ، نه چند برابر که هزاران برابر از ایشون و خانمشون سرتر بودن. اخلاقی، تحصیلات، تیپ و قیافه، مدل حرف زدن، شغل و...
حالا اوضاع فرق کرده. همه چی شکر خدا خوب شده. شما هم که آینده رو نمیدونی. از خدا بخواه، حتما گشایش تو کارتون میافته.