اول بگم درحال حاضر مادر شوهرم فوت شده، من پونزده سالی میشه ازدواج کردم و یه دختر 12 ساله دارم، اول های عروسی همیشه شیرین ترین دوران زندگیه هر زن و مردیه، ولی به محض اینکه عروس این خانواده شدم روزکارو به من سیاه کردن. مادر شوهرم همیشه به من میگف تو خرابی تو ت-ن فروشی و از این حرفای چرت پرت، و واقعا من رو میوردم به قرآن من هفتگی قران و ختم میکردم اینقد که تنها رفیقم شده بود خدا، خواهر شوهرام از بقیه بدتر ما خودمون خونه داشتیم ولی ساعت نه صبح تا دوازده شب هرروز اونجا بودیم، بعد من همیشه کلل کارای خونه رو میکردم خواهر شوهرم دستمال و میگرفتمیچپوند دهنم میگف خراب دختر گدا اینجوری دستمال میکشننن؟؟؟؟؟؟
(من خیلی اروم دستمال میکشیدم اخه) یه بار حلقه خواهرشوهرم گم شد فردا تا رفتیم خونشوون دستاشو پیچیده دور موهام و میچرخوند دور خونه و فحش های ناموسیمیداد و میگف خراب تو حلقه دختر منو دزدیدی دزد خونمون تویی.
بقیشو الان میگم کپی کردم