من یکساله با شوهرم عروسی کردم
اکثر موقع ها خوبیم باهم ولی ی اخلاق بد داره توجه نمیکنه و همش سرش تو گوشیه امروز بدون هیچ فحش و توهینی بعش یکم غر زدم یهو پاشد صداشو برد بالا نزدیک بود برنه هی میگف لال شو زر زیاد میزنی انقدر دلم شکست
من هیچ کسو ندارم این شهر حتی اگه مامانمیناام بودن اصلا پشتم نیستن
شوهرم از خونه زد بیرون و بعد دوساعت اومد برج زهر مار بود من دلم نمیخواد زندگیم خراب شه همینجور تو خونه میگشتم شام درست کردم هی قیافه گرفت براش تخمه بردم پرت کرد دستمو تحملم تموم شد لباسمو پوشیدم نیم ساعته اومدم لباس فروشی که توش کار میکردم کلید داشتم درشو بستم صاحبشم درجریانه من هستم تو مغازش کرکره رو دادم پایین میخوام شوهرم زنگ زد ج ندم ولی میترسم اوضاع خراب تر شه واقعا تحملشو ندارم خیلی بهش خوبی کردم اما اون بی محلی میکنه