گفته بودم دیشب ک مامانم گفته بابام تو ماشین گریه میکرده
از استرس تا بیاد خونه هزار بار مردم و زنده شدم
بعد وقتی اومد شامشو که خورد اومد تو اتاق درو بست نشست رو به روم گفتم چرا گریه کردی؟دکتر چیز بدی بهت گفته راجب آزمایش و ... من؟گفت نه برا تو گریه میکردم چون دکتر گفته دردو تحمل میکنه زیاد سر و صدا نمیکنه وگرنه دردش زیاده
برا تو گریه میکردم چون هر وقت گفتی درد دارم بریم بیمارستان باور نکردم و گفتم ادا در میاری🥺
بابام مدت تقریبا زیادیه حال روحیش خوب نیست
یهو زد زیر گریه منم رفتم بغلش کردم با هم گریه کردیم
بعدش دراز کشیدم بغلش میگفت عمر بابا نفس بابا زندگی بابا
قول بده خوب شی راحت بتونی همه کاراتو انجام بدی اینجوری منم حالم خوب میشه میبینم تو سرحالی🫠
دیشب بعد یکسال دوباره با چشمای خودم دیدم که بابام داره مثل قبل بهم محبت میکنه و مطمئن شدم هنوزم دوسم داره
کاش اونم مشکلش حل بشه🫀