عزیزم میفهمم چی میگی
ما نامزد بودیم
شوهر یه بار در هفته میومدخونه ی ما
ساعت هفت میرسید
یه بار هشت زنگ میزد کجایی نگران شدم
اونم میگفت خونه ی نامزد
یه بار نه زنگ میزد اینجا بارون باریده تصادف میکنی زود برگرد خونه انگار شوهر من قرار بود شهر دور. یه بار بهونه اش بارون بود، یه بار برف یه بار میگفت مهمون داریم.
منم هیچی نمیگفتم
بعد عروسی هم هرروز دو سه بار زنگ میزد. منم هیچ واکنش خاصی نشون نمیدادم که پیش شوهرم اون خوب نباشه من بد
شوهرمم هرروز میگفت بریم منم میفتادم دنبالش. رفته رفته خودش خسته شد. الان پنج سال گذشته نهایت روزی یه بار زنگ میزنه. ماهم نهایت سه روز یه بار میریم.
واکنش نشون بدی میفهمه حساسی اذیتت میکنه