همه حسرت رابطمون رو میخوردن هرکی میدیدمون میگفت ینی شما دوتا هنوز باهمید قرار گذاشته بودیم وقتی قبول شد به خانوادش بگه سالی که اون قبول شد کنکور من شروع شد و من از تابستون برای کنکور داشتم میخوندم میگفت اگه همینطوری بخونی مطمعنم موفق میشی میگفت تو پشت نمون منو ببین و از من درس بگیر درستو بخون همیشه مشوقم بود برای درس خوندن برای پیشرفت.
بعد قبولیش رفت به خانوادش گفت که من عاشق این دختر شدم و بریم خواستگاری متأسفانه من پدرم معتاده و دست و بالمون هم انقدر پر نیست اما اونا خیلی طبقه اجتماعیشون بالاعه البته وقتی ما باهم وارد رابطه شدیم انقدر پولدار نبودن خلاصه پدر و مادرش مخالفت کردن سر این موضوع ها