لایکم کنید
بعدش دختره میدوئه از پله ها میره بالا میبینه آقاسید همینجوری دست به سینه نشسته خیره شده.
صداش میکنه جواب نمیده. تکونی ش میده. هیچی.
میاد پایین به خالم میگه. آقا سید توفکره جواب نمیده.
خالم میره بالا. که میبینه پاهاش کبود شده.
هیچی دیگه - میفهمه مرده.
زنگ میزنه داداش و اینا میان.
زنگ میزنن اورژانس.
اورژانس میگه:
خب
من تو این فاصله که اسی داستانشو بنویسه تکمیل کنه یه دور با شوهرم دعوا کردم بعدم اشتی کردیم و منت کشی کردیم اونوقت اسی هنوز داره مینویسه چی شد
ای بابا. چرا انقدر قطره چکونه مینویسی.
خوب یه باره بگو دیگه!
اورژانس میگه : این ساعت 5 صبح مرده.
الان ساعت 1 ظهری
الان 8ساعته مرده.
یعنی یکی نبوده تواین 8ساعته بیادبالا.
این چطوریه؟
دیگه خالم قسم میخوره ما 10ساله اینجوری زندگی کردیم.
خودش میخاست تنها باشه.
میگفت تو شبا دیر میخابی. من زود میخابم. حوصله ندارم پایین باشم. همون بالا راحترم.
مستاجرشون بوده. میگه آره من شاهدم.
اینم بگم مستاجره از فامیلای دور شون هست
اورژانس چجوری ساعت دقیق مرگ رو اعلام کرده؟؟؟
مگه پزشکی قانونیه؟؟؟؟
عجیب بود ولی .تو این ۸ ساعت خانمش نگفت من برم ببینم چخبره مرده اس زنده اس شوهرش ؟
این دیگه چه زندگیه زناشویی بود انگار جداشده بودن
اورژانس نهایت میگه چند ساعتی میشه فوت کرده!!!
برا بررسی علت فوت هم می‌برنش پزشکی قانونی!!!
دیگه هیچی میگن بازم باید بررسی بشه
طفلکی پاهاش مثله چوب خشک شده بود.
هرچی چشماشو میبستن بازم نیمه باز بود.
دایی و مردهمسایه و اینا پاهاشو آروم آروم خم کردن ماساژ دادن. جنازه رو صاف کردن.
بعدم کاور کردن بردن سردخونه
بعدم. از خواب بیدار شده، نرفته یه سلامی بده، یه حالی بپرسه؟ نگفته این بنده خدا از صبح تا ۱ ظهر چیزی نخورده!؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز