اون متاهله یه شهر دیگست دوره، سالی یه بار میاد خونه پدریمون 20 روزی یا یک ماهی میمونه....یادم نمیره اون روزی که از سفر اومد منو از اتاق مجردیش انداخت بیرون، وسایلامو ریخت تو اون یکی اتاقی که برا رختخواباس. من کمد نداشتم همه وسیله هام تا چند روز تو اتاقه رختخوابا پخش زمین بود...به این بهونه که من اتاقشو اتاق تکونی نکردم اینکارو کرد بعدش قفل در رو عوض کرد و کلیدشم برد. من خیلی خار شدم چون خاله ها میومدن خونمون میدیدن وسیله هام ریخته رو زمین. خودشونم میدونن که با دعوا و خفت منو از اتاقش بیرون کرد...جلو کل خانواده مادریم باهام دعوا کرد حرفایی بهم زد که سکه یه پول شدم.
بدجوری دلم و غرورم شکست جوری که دلم برا خودم میسوخت دور از چشم همه گریه میکردم...حالا بعد یکسال اومد حتی نگاهش نکردم چه برسه به سلام علیک و استقبال. حسم گفت شاید ناراحت شده و انتظار داشت باهاش آشتی کنم ولی کاری که اون کرد بدتر بود.