درو باز کردم واحد رو به رویی هم درش باز شد مرد همسایه اومد بیرون هول شدم گفتم دارم میرم شیر بخرم لبخند زد گفت برو عزیزم :))))سریع رفتم سرییییییع دورشدم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خواهرشوهرم تازه از آمریکا اومده بود خیلی با شوخیهای اینجا آشنا نبود بعد یه روز زنگ زده بود به پرده فروش که بیاد پردههای خونشو نصب کنن حالا این پرده فروشم از آشناها بود و از نظر سنی هم در حکم بچه خواهر شوهر من بود. خواهر شوهرم هی میگفت حالا کی میای پرده منو بزنی. منم جلوی او خودمو بلند میکردم و میزدم زمین گفتم اینجوری نگو پشت تلفن. وقتی که قطع کرده بهش میگم. هاج و واج مونده میگه من اصلاً ذهنم به اونجا نرفت وای حالا یعنی واقعاً به اونجا فکر میکنه؟! 😁😁😁