امروز سالگرد ازدواجمون بود

بله

البته خودش هیچ کاره بود مث ی مترسک اول و اخر زندگی افسارش دست مادرش بود مث سگ ازش میترسید مادره ازم کینه به دل گرفت با پسرش نقشه کشیدن هرچی داشتم ازم گرفتن به هوای سر زدن منو فرستادن خونه بابام از همه چی بی خبر دادخواست طلاق داد الانم تو شوکم که چی شد ما که خوب بودیم بعدا فهمیدم مادرش گفته بود خودم بیرونش کردم 

خوب من خانوادم سنتی بودن دو سال شد پدرم دو کلمه دریت حسابی باهام حرف نزده انگار زنا کردم 

کل فامیلاشونم بدیشون گفتن ولی بازم خانوادم حس خوبی به طلاقم نداشتن خرج خودمم درمیارم ولی خوب پدرم باهام حرف نمیزنه مگه چی بشه ولی با بقیه خواهرام که ازدواج کردن میگا میخنده بهشون پول میده مادرمم خیلی وقتا خوبه خیلی وقتا نه چی بگم میگذره ولی به سختی

چرا منم مادرش پسند کرد باورت میشه هرکسی مادره میدبد میگفتن چه قیافه وحشتانکی داره یعنی دهنش باز میکرد ازش اتیش میبارید طلاهام جز مهریه ام بود بهم گفت تو دنیامی اول و اخر زندگیمی گوسوارت دربیار روز زن بزرگترش برات میخرم منم خوش و خندادن گذاشتم تو جعبه طلاهام 

حتی ساعت مچی ازم گرفت گعت باطریش خرابه میبرم درستش کنم اینقدر بهش اعتماد داشتم به ساعتم نگاه نکردم ببینم باطری داره با نه

 چند شب پیش دست و دست هم رفتیم دور شهر پباده روی بدون هیچ مشکلی روز بعد گفت برو به خانوادت سر بزن غافل از همه چی شبش زنگ زد به داداشم که نمیام دنبالش داداشم میگعت انگار داره انشا میخونه مث چی صداش میلرزید معلوم بود ی چیزی دادن دستش ازروش بخونه

برای طلاهامم مادر عفریتش حج بود فرستادش پای قران سه بار دست رو قران گذاشت گفت طلاها خودش برده حاجیم شدن قرانم بی حرمت کردن هیچیشونم نشد

سالگرد عروسی سمت ما بقیه جاها نمیدونم

کاش منم دوران نامزدی تموم میکردم

بهترین کار ممکن کردی گلم 

ببین چقدر قوی بودی 

چون من کشیدم خونه ای که مادر رییس باشه پسر مادر ذلیل که هیچ استقلال شخصیتی نداره زندگیت نابود میکنه

بهتریتا برات آرزو میکنم

به امید خدا🥰

من اداره برق کارپند قراردادی بود طول نکشید اخراج شد خیلی پولدار بودن وبی خسیس که نون شبم نمیخوردن نکنه گدا شن

الان هم کارمند مبارک کارواشه😁

فقط اینم نیست فقط ی خواهزش ازدواج کرده بقیه مجردن بالای ۴۰ سال

مادرم سرای سالمندان تشکیل داده