مادر شوهرم اومده بود خونمون اینم بگم من شاغلم و همیشه نمیرسم گردگیری کنم، شروع کرد به متلک انداختن اینجا خاک داره اونجا کثیفه و...
منم دیدم عصبانی دارم میشم رفتم تو آشپز خونه آب خوردم خودمو آروم کردم بعد آمدم گفتم مادرجان از یه زن تحصیل کرده که همش بیرون سر کاره که نباید انتظار زیادی داشت عزیزم درسته؟
بعد از رفتنش شوهرم گفت عاقلی
( ژانر ۶ رمان تخیلی)