ماه پیش متوجه شدیم که خودش و شوهرش پیش دوست نزدیکمون پشت من حرف زدن و گفتن داداشمون خوبه و همه چی زیر سر زنشه
ولی من واقعا نه به چیزی کار دارم نه به شوهرم دستور میدم
بخدا میشینم تو خونه برا خودم ب کارام میرسم و ازاری ب کسی ندارم
از طرفی خواهرشوهرم هی خانوادشو دعوت میکنه و من چون هر هفته دعوت نمیکنم ناراحتن
خلاصه شوهرم زنگ زد و باهاشون ی کم بحث کرد ک چرا اینو گفتن و اینام رفتن پدرشوهرمو کوک کردن انداختن ب جون ما
منم ب شوهرم گفتم نمیخوام ی چن ماهی ببینمشون و لطفا دعوت کرد قبول نکن
چن وقت پیشم خونه مادرشوهرم بودیم من کمی سرد بودم
حالا زنگ زده گفته بیاید شام شوهرمنم قبول کرده😐بخدا من هربار اومدن کلی احترام کردم بهشون و حتی میگف فلان روز فلان چیزو داداش خریده بیار بخورم منم میاوردم و وقتی فهمیدم پشتم حرف زدن دلم شکست
حالا نمیخوام شب برم و شوهرم میگه باید بریم😥