خیلی صمیمی نمیشن
نمیرن تا دعوت نشن
کمک نمیکنن تا ازشون نخوان
تو جمع زیاد حرف نمیزنم سالی یه بار میرم خونشون با اینکه 1کوچه فاصلمونه هرچی شد و شنیدم به شوهرم نمیگم چون دهن لق و حرفو بهشون میرسونه
این شد که صمیمی نیستیم و باهام رو در بایسی دارن
ولی گاهی پیش اومد مغزشون ارور داده افتادن به جونم چون دو قطبی ان
من شوخی نمیکنم شوخیم بکنن یه لبخند از سر احترام میزنم و تمام اگر از چیزی ناراحت بشم محترمانه میگم وقتی میرم خونشون مثل مهمون میشینم وقتیم‌میان مثل مهمون پذیرایی میکنم نمیذارم‌پاشن کارکنن و … کم میرم درواقع بدون دعوت نمیرم و اونام کم‌میان
زنداییم اینجوریه،همیشه لول خودشو حفظ میکنه،شاید سه چهار سالی یه بار ببینیمش بیشتر از ۳۰ ساله ازدواج کرده به جز پاگشا خونه هیچکدوم از خواهر شوهر و برادرشوهرا نرفته زمان قدیم که هنوز بچه نداشت چندباری خونه مادرشوهرش رفته،فقط مراسما میاد و حتی اگه کسی چیزی بهش بگه که ناراحت شه اصلا دعوا راه نمیندازه و جواب نمبده
من اصلا مادرشوهرم ۱۰ سال هس عروسشونم باهام با تندی رفتار نکرده اگه چیزی هم میخواد بگه با مهربانی میگه و آخر هم میگه ازم ناراحت نشی
دلیلش اینه که منم خیلی احترامشون رو دارم و خیلی مواظب رفتارمم و یه دلیل مهم تر اینه که شوهرم نشون داده که خیلی دوسم داره و اگه کسی بهم بی احترامی کنه ناراحت میشه
ولی دوسال جاری دار شدم دیدم که خیلی تند باهاش حرف میزنه و گله میکنه
من دوران عقد و الان هم خیلی کم میمونم خونشون ولی جاریم عقد اکثرا خونه مادرشوهرم بود
اولین قدم: حد نگهداشتن، صمیمی نشدن، قاطی نشدن، رسمی و تا حدی خشک بودن
بعدش تو موضوعات خانوادگی شوهر وارد نشدن، دخالت نکردن، پیگیر نبودن و تا حد زیادی بی اعتنا بودن به مشکلات و روابط خانوادگی اونها
درددل نکردن یا در مورد خانواده خودت صحبت نکردن
رفت و آمد کم، دعوت کردن رسمی از اونها و تشریفات قائل شدن و پذیرایی آبرومندانه و .....
واقعا همین طوره من خونه مادر شوهرم میرم با جاریم تو یه آپارتمان هستن تا الان حتی نپرسیدم چه خبر از فلانی در حدی که مسافرت خارج از کشور رفته بودن خبر نداشتم بعد خونه مادرشوهرم بودم سوغاتی هامون رو داد فهمیدم و فقط زنگ زدم تشکر کردم همین
اینکه تو خونشون کار نکنیم درست نیس . من وقتی میرم اونجا به اندازه ای که باید کمک میکنم آشپزی و ظرف شستن وقتی ازدواج میکنی خانواده شوهرت هم میشن خانواده خودت
طفلی مادرشوهرم هم که میاد خونم اونم مثل خودم تو کارا کمکم میکنه
چرا تفاوت میذارین بین خانواده خودتون و شوهرتون
اگه شوهرتون براتون عزیز هس اونم زیر دست همون مادر بزرگ شده
من شاغلم و بچه کوچیک دارم کلی کار ریخته سرم که تو طول روز باید انجام بدم و راه دوریم سالی دوسه بار با دعوت خودشون میریم باید از مرخصیم بزنم برا اونجا چرا باید برم بازم کار کنم بعنوان مسافرت فقط استراحت میکنم درعوض‌وقتیم‌بیان خونم برام عزیزم و بهترین پذیرایی در توانم رو‌انجام میدم خونه مامانمم که میرم همینه من استراحت میکنم مامانم پسرم نگه میداره حتی
حد وحدود خودتو نگه دار احترام بذار
اجازه نده خيلي باهات صميمي برخورد كنن
اگه خيلي راحت و صميمي شوخي كردن خيلي جدي برخرود كن و روي خوش نشون نده
من خودم اينجوري رفتار ميكنم واصلاهم اجازه نميدن بخودشون باهام صميمي باشن
من كه شوهرم خودش نميذاره توخونه مامانش كار كنم
البته مادرشوهرمم نميذاره هيچكاري گنم وتاحالا ازم هيچي نخواسته
ولي شوهرم حتانميذاره بعدناهار ظرفاروهم بشورم ميگه بيا بشين
فقط درحد جمع كردن بشقاب خودم وهمسرم از سرسفره وگذاشتن تو ظرفشويي كارميكنم
