امشب رفتم طبق مشورت صبحم با شما بجای کامپوزیت طلا گرفتم تو راه برگشت یکی از دوستای دوران راهنماییمو دیدم فقط در حد دیدن استوری هم و مناسبات باهم چت میکنیم .مجرده
بعد از احوالپرسی با هم
یهو گفت برو خجالت بکش منو دعوت نمیکنی
شوهرمم گفت خانوم فلانی شما خونه مارو بلدید هر وقت خواستی بیایید قدمتون به چشم خانومم یکم سرش شلوغ وگرنه مشکلی نداره
یهو به شوهرم گفت تو یکی ساکت شده
ادا شوهرمو دراورد
منم گفتم من متاهلم نمیتونم ک همش باهات بیام بیرون
روبه شوهرم گفت یعنی تو نمیذاری بیاد بیرون
شوهرم خندید گفت نه مگه خانومم اسیره
دوستم گفت واقعا براتون متاسفم نمیدونم چرا هر کس متاهل میشه سرش شلوغ میشه
منم گفتم انشالله متاهل شدی میبینمت
بعدم خدافظی کردم و اومدیم
شما جای من باشید دعوتش میکنید خیلی بد حرف زد باهامون