2777
2789

دیشب بقدری خسته کار بودم که بدون شام خوردن خابیدم صبح روز بعد ...

لطفا لایکم نکنین حتی اگه چیزی گفتم ک خوشتون اومد یا بدردتون خورد چون اعلانم پر میشه و پیام های مهم رو از دست میدم 🌱دانشجوی کارشناسی بهداشت عمومی💜

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



انشا هستش؟

باید تموم کنم 

لطفا لایکم نکنین حتی اگه چیزی گفتم ک خوشتون اومد یا بدردتون خورد چون اعلانم پر میشه و پیام های مهم رو از دست میدم 🌱دانشجوی کارشناسی بهداشت عمومی💜

باید تموم کنم

دیشب، خستگی بر تنم چنگ انداخته بود. ساعت‌ها در دفتر کار کرده بودم، غرق در جزئیات و اعداد، تا جایی که زمان را فراموش کرده بودم. وقتی به خانه برگشتم، تنها چیزی که به ذهنم رسید، خواب بود. شام را فراموش کردم و بی‌آنکه متوجه شوم، به خواب عمیق فرو رفتم.


صبح روز بعد، با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. نور ملایم خورشید از لابه‌لای پرده‌ها به اتاقم نفوذ کرده بود و بوی قهوه تازه در هوا پیچیده بود. حس می‌کردم که بدنم به شدت نیاز به استراحت دارد. با نگاهی به ساعت، متوجه شدم که صبحانه را هم از دست داده‌ام. 


به آرامی از رختخواب بیرون آمدم و به سمت آشپزخانه رفتم. قهوه را دم کردم و در حالی که منتظر بودم تا آماده شود، به پنجره نگاه کردم. پرندگان در آسمان آبی و صاف پرواز می‌کردند و زندگی در حال جریان بود. 


با اولین جرعه قهوه، حس کردم که انرژی به بدنم برمی‌گردد. تصمیم گرفتم که امروز را به خودم اختصاص دهم. به یاد آوردم که چقدر از طبیعت دور شده‌ام و چقدر به یک پیاده‌روی در پارک نیاز دارم. 


لباس‌های راحتی پوشیدم و به سمت پارک رفتم. هوای تازه و عطر گل‌ها، تمام خستگی‌های دیشب را از من دور کرد. در آن لحظه، فهمیدم که زندگی فقط کار نیست و باید برای خودمان هم وقت بگذاریم. 


در پارک، نشستم و به اطرافم نگاه کردم. بچه‌ها در حال بازی بودند و زوج‌ها در حال قدم زدن. لبخند بر لبانم نشسته بود و حس می‌کردم که زندگی دوباره در من جریان دارد. این روز، روزی بود که به من یادآوری کرد که باید از لحظات کوچک لذت ببریم و به خودمان استراحت بدهیم.

دادم هوش مصنوعی😂

به سختی از خواب بیدار شدم با وجود اینکه چند ساعتی خوابیده بودم اما انگار ذهنم کوفته بود جسمم کمی از روحم نداشت 

یه لحظه یاد اتفاقای دیروز افتاد حرفای فرزانه در مورد آقای ماجدی ماجرای گم شدن زنش و.....

ز همه دست کشیده ام تا تو باشی همه                                        با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد                                         آقا هستم!
دیشب، خستگی بر تنم چنگ انداخته بود. ساعت‌ها در دفتر کار کرده بودم، غرق در جزئیات و اعداد، تا جایی که ...

مرسی عزیزمم واقعنننن

لطفا لایکم نکنین حتی اگه چیزی گفتم ک خوشتون اومد یا بدردتون خورد چون اعلانم پر میشه و پیام های مهم رو از دست میدم 🌱دانشجوی کارشناسی بهداشت عمومی💜

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز