من چهارده سالم بود به زور بابام نامرد کردم بعد خودشونم مارو جدا کردن نامزدم امسال بعد شیش سال زن گرفته همه میگن منم باید شوهر کنم از همه طرفم گذاشتن. منو تو فشار مامان بزرگم اومده بدون اینکه خجالت بکشه میگه مگه ترنسی حتما بابام روز تولدم مامانم گفت پول بده کادو بگیریم واسه من برگشت هزار بار گفت کاش بجای من گاو داشت خیلی دلم شکسته تو این زندگی بعضی وقتا خیلی به سرم میرنه خودمو خلاص کنم دوساله پشت کنکورم سر همین حرفا نمیتونم خوب درس بخونم