هی به شوهرم میگم اینقدررررر خوراکی نخر اینا سرطانه سرطانننن به این بچه خوبی نمیکنی دیگه کلا غذا میخوره به زور یه ذره از ترس من ...همش خوراکی خرت پرت آت اشغال خودش هم همین حوریه...بازم رفته بود خوراکی خریده بود من تو آشپزخونه داشتم غذا درست میکردم خیر سرم....تا دیدم ...دیوانه شدم ...تمام بیسکویتت ها اول پرت کردم کوبیدم تو دیوار له نشد گرفتم با دستم له له پودر کردم مثل شاباش ریختم تو خانه...بعد حتی پشمک هم خریده بود باز کردم عین شاباش پر پر کردم ریختم تو خانه ...دیگه مخ م نمیکشه ...