من همه اینکارا رو کردم شایدم خیلی بیشتر همسرم اصلا تا وقتی دختر بزرگم بیدار بود ب هیچ عنوان سمت دختر کوچیکه نمیرفت ولی بازم تا چند ماه دخترم حسادت میکرد و پرخاشگر و لوس شده بود
سعیمو میکنم اینکارارو بکنم ولی پسر من خیلی خیلی خیلی شلوغه مثلا بازیامون بدو بدو بازیه
در حدی که من اومدم تو خونه ویلایی تو تهران زندگی میکنم چون اپارتمان این حجم از دویدن نمیشه
همش انتظار داره باهاش دنبال بازی کنم حتی الان که دم زایمانمه همپاشم نمیدونم بعد سزارین میشه یا ن
و اینکه کمکی فقط برای سه چهار روز دارم خیلی نگرانم
من از لحظه ب لحظه بچگی دختر بزرگم فیلم و عکس داشتم اونا خیلی بهم کمک کردن وقتی ب دختر کوچیکم شیر میدادم فیلم شیر خوردن دختربزرگم رو نشونش میدادم قشنگ میفهمیدم حسودیش کم میشه یا هرچیز دیگه یا لحظه از بیمارستان اوردن خودشو نشون میدادم ک چقد همه دوسش داشتن وچه کارامیکردن براش
ن میدونی چکار کن مثلا ب شوهرت هی بگو حواست باشه دست ب سر بچه نزنی سربچه نرمه دردش میاد یا هی ب شوهرت بگو بچه رو یه دفعه بغل نکنی بگو خودم بیام بدم بغلت و از اینجور حرفای ایمنی
ب خوده بچت مستقیم نگو
خالم دو قلو داره تازه سومی رو اورده،از همون دوران بارداری دو قلو هارو با نینی جدید اشنا کردن و بچه ها الان نینی رو دوست دارن و همش میگن بغل نینی
دختر داییم ۷ سالش بود که پسر داییم به دنیا اومد،زنداییم خیلییی حواسش به دخترش بود،تولد اگر بگیرن برای هردو میگیرن،کسی اگر کادو بخره برای هردوشون میخره،همه چیز برای هردوشون هست و برای یکی نیست
اما یکی دیگه از فامیلامون دخترشون ۸ سالش بود که پسرشون به دنیا اومد،به پسره خیلی توجه میکردن و با دختره عادی بودن اینطوری شد که دختره با برادرش خیلی لجه الان
والا ما دیگ صد خودمو برا پیر اولم گذاشتیم
نشد ی تیکه جوراب بخرم برا نینی برای پسر اولم دوبرابر بخرم
از الان کادوشو اماده کردم
تو بارداری با نینی کلی حرف زدیم
دیک بقیش سپردم به خدا
انشالله براحتی بپذیره داداششو
پسر منم شیطون بود ولی من هیچ موقع بدو بدو نمیکردم دنبالش بازی هاش با من بازی فکری بود
خودش بدو بدو میکرد
البته مهد کودک میرفت وقتی دومی دنیا آمد
منم ۴ ۵ روز فقط کمک داشتم بعدش تنها بودم
البته مامانم نهار درست میکردن برامون ولی سرکار بودن
دومی آدم راحت تر از پسش بر میاد
