بو میاد بوی گل و آهن
همه خوابن پنجره ها بازن
خونه ها کوچیکن همه توو اتاقن
این واسه گرگا یه شکار ساده ست…
دور چراغا میچرخن پروانه ها
جیرجیرکا میخونن آواز بیچاره ها
گوشت نرم نوزاد قبلی مزه کرده
گرگا میرن یه راست به سمت گهواره ها
میپرن از خواب مادرا پریشون
جیغ میکشن که گرگا زدن شبیخون…
مردای دِه با سنگ کف دستشون
که باقی مونده از مراسم همین امروز
ولی این سنگا این دفعه چقدر ضعیفن
با سنگ نمیشه این گرگارو بکنن بیرون
برق میزنه توو شب چشم سرخشون…
میفته تیکه های گوشت نوزاد از لب دندون
وقتی وحشت میگیره همه جارو
همه قبول می کنن اولین ایده ها رو
یکی سر چوبشو آتیش زد و اورد…
گفت فقط با آتیش میشه ترسوند گرگا رو
دستاش از ترس یخ کرده بود و لرزید
چوب از دستش افتاد تو همهمه زوزه ها
چقدر این شعله ها وحشی و سریعن
آخ چقدر خشک و پوشالین دیوار این خونه ها…
🖤