تو ازمون با افسر اشنا شدیم ،مادررش تو بچگی از دست داده تو مشهد تنهاست ونامادری داره که کلا جرئت اینکه خونه باباش بره سر بزنه نداره اصلااااا ، چندساله وهم باباش ازش خبر نمیگیره ، و یک شوهری داره مثل کلفت ها باهاش رفتار میکنه ، حتی دختر بزرگش ،اینقدر شوهرش شب روز به طور بسیار وحشیااااانه دردناکی کتکش میزنه
میگه از خونه من برو بیرون اینم به جایی نداره بره و به خاطر بچه هاش نمیره، خلاصه بسیار به دعا نویس اعتقاد شدیدی داره ،وتمام دعا نویس ها بهش گفتن نا مادریت برات طلسم بسیاری قوی نوشته و که شوهرت ازت نفرت داشته باشه
وهعی بهش دعا میدن بعد میگن نامادریت میره دعا میزنه برات شوهرش بهش پول نمیده این میره برای مردم سبزی پاک میکنه ملودی میخونه و...، هرشب دوست ترنسشو میاره هم مواد میکشن هم کثافتکاری و۳ ساله با دوستم رابطه نداره
خیلی از دست دوستم خسته شدم ، هعی پیام میده هعی عکس کبودی سوختگی های بدنش میده هعی گریه زاری
منکه کاری براش نمیتونم بکنم میگم طلاق بگیر برو خونه عموت میگه نمیتونم از بچه هام دل بکنم و..... خودم اعصاب روان درست حسابی ندارم ، به نظرتون چیکار کنم