بچه ها دیشب گفتم که شوهرم پیام داد تصادف کنم بمیرم و کلا رقت جواب پیامام و زنگم نداد دیگه تو جاده هم بود منم خیلی نگران شدم تا صبخ حالم بد بود هیچی نگفتم به خانوادم تا صبح مه دیگه گفتم ارایشگاه نمیرم. چون قرار بود برم برای اصلاح صورتم فردا جشنمه
دیگه نرفتم و مادر شوهرم اونجا منتظر زنک زد بهم گفت چرا نیومدی گفتم نمیخوام حالم بده دیگه قسم و آیه که چیشده
کامل نگفتم چیشده فقط بیشتر تاکید کردم که گفته بمیرم و از دیشبم هست جواب نمیده اونم گفت غلط کزده نگو من خبر دارم منم بهش نمیگم فقط ظهر که کلاسش تموم شد زنک زد جوابمو نده تا زنگ بزنه من بهش میگم ارایشگاه نرفتی حالت بد بوده
دیگه شوهرم دو بار زنگ زد جواب ندادم دیگه مادرشوهرم زنگ زد گفت بخش گفتم حالا جوابشو بده بگو دکتر بودی
گفتم اصلا فردا بعد ارایشگاه نمیام خونه پیشش مادرشوهرم گفت هر چی تو بگی
دیگه شوهرم زنگ زد داشتم باهاش حرف میزدم دیدم همش بغضه میگفت قطع نکن منم حرف دارم ولی هیچی نمیگفت نتونست خوب حرف بزنه و اصلا جوابی برای کاراش نداشت فقط میگفت ناید ناراحت میشدی من راهنماییت کردم و دیگران نباید نظر بدن گفتم خب من نمبتونم در دهن بقیه رو ببندم دیگه حالش بد شد قطع کرد
بغد زنگ زدم گفتم عیب نداره ناراحت نیستم فراموش کن حالتو بد نکن اونم فقط گفت باشه
بعدا خودش زنگ زد منت کشی و معذرت خواهی و تقریبا همه چی به خیر گذشت