امروزم برام خواستگار اومد محل کارم چون اشنای همکارم بودن اول اومدن با خودم صحبت کنن
تازه با دسته گل اومده بودن با مامانش😐😐😐
هر بار باید بهونه بیارم و بگم نه.. نمیگم خیلی خفنن اما ایرادی ندارن.
واقعا دیگ کلافه شدم. چون به راحتی هم دست برنمیدارن حداقل سه چهار بار یا میگن یا میان.
دسته گل هم گذاشتم همونجا بمونه حتی با خودم خونه نیاوردم.
خیلی به همه میگم خواستگار سنتی برام نیارید ــبعد اونا فکر میکنن منظورم اینه دلم میخواد پسر خودش بپسنده
یه جوری منو به پسر نشون میدن بعد اونا میان. میگن خب دیگ خود پسر خوشش اومد 😐😐
من عشقم رو از دست دادم به هیچ وجه دلم نمیخواد ازدواج کنم اما تو محیط های کار و خانوادگی نمیتونم بگم عشقی داشتم.. یه زمانی عشق و عاشقی هایی داشتم...:)))) فقط نزدیکان درجه 1 خودم میدونن.
میگم قصد ازدواج ندارم اوناهم فکر میکنن دارم ناز میکنم..
بابا من با خیالش هم خوشم:)))
ازدواج به چه دردم میخوره...