مدرسه میرفتیم .
ناظم سخت گیری داشتیم .
لامصب خیلی سخت گیر بود..
یک روز زنگ تفریح دیدیم بدون اینکه حرفی بزنه .
دختری را اروم از گردنش گرفته دور یک قسمت از حیاط مدرسه میگردونه .
زنگ تفریح کلی بچه سر صف بود .
خوب دختره گریه نمیکرد .
دیدیم یک دفعه ناظم گوش دختره گرفت پیچوند .یعنی دیگه گوش دختره دست ناظم بود.میپیچوند .
بازم دختره گریه نمیکرد .
وگرنه میدونستیم بد درد داره .
از این ناظم بداخلاق کلی خاطره دارم .
ماها را تنبیه جمع کردن اشغال میکردند .
یا یک دحتره را واسه تنبیه الکی لباس فرمش را در بیاره .البته در نیاورد ولی دختره را نگه داشته بود گوشه ای برای اینکه ابروش بره وقت زنگ تفریح بچه ها میدیدند .داشت دختره گریه میکرد .ناظم هم پیشش بود مثلا داره لباس فرم در میاره .ولی در نیاورد.