امشب رفتم خونشون باد یک ماه جیگر و دل سرخ کرد هرچی جگر بود برداشت واسه داداشم و خواهر کوچیکم جگر سفیدان ریخت تو بشقاب منو دخترک انگار راضی نبود من بخوریم از اونور یک کاست هم برداشت برای داداش بزرگه که برداشت بیاد بخوره همین داداشم مجرده هیچ محلش نمیده میره خونش نون هم نمیخره مادرم از پول خودش نون میخره میزاره یخچال پسرش
من شاغلم کلی پول بهش میدم حتی شده جگر گرفتم رفتم با اونا خوردم
کلی خوراکی براش میبرم خیلی دلمو شکست تمام خاطرات بچگی و تبعیض هاش اومد جلو چشمم