سلام بچه ها میخواستم یه چیزی بگم من حدود ۴ ۵ سالی هست عروسی کردم خیلی چسبیدم به شوهرم که اشتباه کردم واقعا سواستفاده کرد ...مثلا اگه قهر بودیم مقصر ۱۰۰ درصد خودش بود ولی من میرفتم منت کشی میدونید چرا میرفتم؟چون تو خونه تک و تنها بودم و شهر غریب و بدون خانواده بیرون هم حق نداشتم برم مجبور بودم چون تنها همدمم بود و طاقت نمیوردم اینم از این موضوع سواستفاده میکرد و هر روز بهانه های جدید میورد انگار سادیسم اینو داشت بیوفتم به پاش بگم ببخشید ..خلاصه الان مدتیه ازش زده شدم تقریبا ۳ ماهی هست بهش بی میلم تا میخواد بهم نزدیک شه حوصلشو ندارم خوشم نمیاد باهاش حرف بزنم شبا پشت میکنم میخوابم چند روزه گیر داده میگه نکنه هوا برت داشته مرتیکه فکر میکنه همه مثل خودشن بهش گفتم کی با من ارتباط میگیره که حق ندارم از خونه بیام بیرون چند روزه همش میپرسه چت شده چرا مثل قبلا نیستی سر کار بود روزی ۳ ۴ بار زنگ میزدم الان اصلا حالت تهوع میگیرم از خودم از اون از این زندگیه یک نواخت مشکل نازایی داریم حداقل یه بچه میوردم خودمو با اون سرگرم میکردم خدا همه در هارو به روم بسته شایدم خدا خودش صلاح میدونه و نمیده به هر حال اصراری نیست ...به نظرتون چرا این شکلی شدم
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
تازه ۴ ۵ ساله ازدواج کردی برو دکتر زیر نظر پزشک باش دارو بخور اینا شاید باردار شدی نا امید نباش
در رابطه با سردی کبا شوهرت داری بهترین کار واقعا مشاوره ی اینجا هرکسی یه نظری میده بدتر سردرگم میشی ولی چون تازه ۳ ماه سرد شدی باهاش زودتر برو پیش مشاور کانشالا مشکل حل بشه زندگیتون خدایی نکرده خراب نشه
نازایی کالان اکثرا درمان میشن دکتر رفتی؟تازه ۴ ۵ ساله ازدواج کردی برو دکتر زیر نظر پزشک باش دارو بخ ...
اعتقادی به مشاورنداره بگم خندش میگیره بعدشم نمیخوام به روش بیارم که اره من سرد شدم و مشکل دارم طوری که اون غرورش رو هیچ وقت له نکرده منم دیگه نمیخوام تلاشی برای این زندگی بکنم خسته شدم انقد دست و پا زدم ۴ ۵ ساله تنهایی...مشکل بچه هم اینه که کم تحرکی داره قلیون براش سمه ولی روزی ۳ بار میکشه ترک هم نمیکنه حتما خودش بچه دوس نداره اخه میگه برام فرقی نداره منم دیگه رهاش کردم
منم دقیقا همین حسو به زندگیم دارمخیلی سخته دلم میخواد بمیرمخستم منم خستمکاش همون خونه بابامون میموند ...
منم از این زندگی خستم به ناچار موندم چون یکبار تا پای طلاق رفتیم دیگه نمیخوام آبروی بابام بره کمرش رو خورد کردم ...خلاصه اینکه دیگه حس آنچنانی بهش ندارم میخواد باشه میخواد نباشه انگار بود و نبودش یکیه