🙂🥲دیشب حالم بدشد اونم توجمع!
یهو این غم لعنتی تودلم اومد نشست جلو من!هرچی گفتم برو ....الان وقتش نیست.ولی مگ میرف؟
صاف صاف توچشام زل زده بود و میخاست اشک مارو توجمع دربیاره ابرومونو ببره
اب میخوردم ک اروم شم گریه نکنم هرسوالی ک میپرسیدن سه بار تکرار میکردن جواب نمیدادم.
دیگ رسما داشتم جون ب لب میشدم
همین ک تنهاشدم کل بدنم شروع به لرزیدن کرد نفس کم اوردم دستام بی اختیار شدید میلرزیدن انقدر ک دیشب گریه کردم توکل عمرم گریه نکرده بودم بعد حس کردم دیگ اخرین شبمه
دیگ تمومه همه چی و من میمیرم
انگار قصد نداشت خورشید طلوع کنه
بعدکلی گریه بی حس شدم،نسبت به همه چیز وکلا گریه نکردم بی حس بی حس دیگ سعی نمیکردم ک هق هق مو بابالشت خفه کنم کسی نشنوه فقط مث ی جنازه توسالن قدم میزدم حالت قدم زدنم ازگریه بدتربود
راستش برامن هنوز اونشب تموم نشده خورشید طلوع نکرده انگار توهمون شب گیرافتادم 🙂🥲راستش خیلی بده ب اخر رسیده باشی و توجمع تظاهر ب قوی بودن کنی