من یک دوستی دارم همسن خودم ۴۳ سالشه.این فرد در ۲۶ سالگیش که خیلی خوشگل بود با یک فردی معاشرت میکنه هدف دوست من ازدواج بود ولی پسره بهش میگه تو دوست معمولی من هستی برای همین دوستم کات میکنه ولی چون بچه محل بودن مدام همدیگرو مبدیدن وباهم صحبت میکردن.حتی میگفت پسره داشت با خاووادش میرفت عروسی منو دید پیاده شد با مادر پذرش بود منو سوار کرد رسوند دم خ‌ونمون ورفت
دوست معمولی وجود نداره .
خوب بهش تجاوز کرده؟
خب
خب بقیشو گفتی لایکم کن
خلاصه اینا هی باهم کشمکش داشتن پسره مدام میدیدش براش هدیه میاورد کافی شاپ میبردش این به پسره میگه هدفت چیه اون میگه دوست معمولی.وتو خیلی خیلی حس خوبی بهم میدب
فکر نمیکردم اونوقتا هم از این چیزا بود
اکه دوست داشت میومد خواستگاری🤗
کامل ک گفتی لایک کن
خب
دوست من بهش کم کم کمی اعتماد میکنه خلاصه بعد که میبینه پسره دختربازه کلا ول میکنه قضیه رو .ولی پسره چند بار میبیندش و کمکش میکنه مثلا با پدرش قهر کرده بود کوله پشتی انداخته بود بره شهرستان.پسره میبیندش باهاش حرف میزنه ومنصرفش میکنه .لراش یک گل خریده بود گفت برگرد خونه شهرستان بری از چشم پدرت میافتی
خب
خوب بعد تهش چی شد ریپلای کن گفتی ممنون
تموم شد؟
خلاصه پسره عقد میکنه دوست من به پول احتیاج داشته بهش اس مس میده فلان قدر داری بدی پسره بهش میده ولی میگه عقد کردم دوستمم دوماه بعد بدون حرف پول رو براش واریز میکنه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز