وقتی داشتم میرفتم برای عمل از یه راه رویی بود داشتیم رد میشدیم یه پسری خیلی جوانی اومد جلو خدماتی بود داشت طی میکشید و...
فهمید من حامله ام سریع اومد سمتم آسانسور کنارم بود دکمه آسانسور رو زد گفت سوار شو برو پایین اونجا باید منتظر باشی... یه نفرم همراهم بود بهش گفت نه باید بره اتاق عمل بعد اون پسره در گوشش یه چیزی گفت و خلاصه ما رفتیم پایین. و مادرمم بود که نیومد همون بالا یه صندلی بود نشست...
بعد یه ربع اینا یه نفر اومد صدامون زد رفتیم بالا مادرمم همراهم میومد بعد من خیلییییی ترسیده بودم اولین بارم بود میخواستم جراحی انجام بدم یهو استرس بدی گرفتم و.... مادرم اومد گفت الان یه نفرو داشتن میبردن بچه ش مرده به دنیا اومده بود
و داشت خودشو میزد جیغ میکشید و... یعنی تو اون شرایط قشنگ داشت با جزئیات برا من تعریف میکرد که زنه چی شده و بچه ش چرا همچین شدو چطوری گریه میکرده و....
یعنی اون پسره انقدررررر درک و همدردی داشت که منو فرستاد برم پایین که اون صحنه ها رو نبینم نترسم ...
اون وقت مادر من 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣