چشم هایم سخت بارانی ست، از رفتن مگو!
دل سراپا رو به ویرانی ست، از رفتن مگو!
جرعه جرعه عشق در کامِ سبویم ریختی
این شراب کهنه ته جانی ست، از رفتن مگو!
باز کن آغوش خود را، رنج این دوری فقط
مرگِ این محکومِ زندانی ست، از رفتن مگو!
معبرِ تنگی ست چشمان تو وقتی تب کند
ساحلِ چشمت چه توفانی ست، از رفتن مگو!
پلک می بندم که شاید در خیالم بشنوم
رفتنت خوابِ پریشانی ست، از رفتن مگو!
می شوم دلگرم با حجمِ نفس هایت اگر
سهمت از رفتن پشیمانی ست، از رفتن مگو🦭💔