2777
2789
عنوان

پی پی برادرزادته

1250 بازدید | 50 پست

واییییی بچه ها کارما رو با چشم خودم دیدم، یه تاپیکی دیشب زده بودن عروس تخمرغ آبپز و اینا، وقتی من رسیدم توش با تمام وجودم گفتم دروغه اومدم کامنت بذارم دیدم قفله بعد رفتم تمام کامنتایی که گفته بودن دروغه رو لایک کردم حالا خودم یک ساعته مشابهش برام اتفاق افتاده و عین ماست فقط نگاه کردممممممم

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


اول اینکه بگم من دوتا برادر و یه خواهر متاهل دارم و خوپم مجردم خیلی خیلی کم اون هم با دعوت خواهر و برادرام میرم خونشون و بسیار هم خجالتیم، تو زندگی کسی کاری نداشتم که بگین زیاد رفتی یا بی دعوت یا تلافی سرت درآوردن

پنج شنبه برادر بزرگم زنگ زد و گفت ناهار خونه مایی ها میام دنبالت، گفتم نه دستت درد نکنه...پریود بودم و کلا هم از مهمونی خوشم نمیاد ولی این داداشم خیلی دوستم داره بش نه نگفتم...اومدم خونشون ساعت یازده که اگه زنش کمک خواست بدم، یه دختر هفت ساله و یه پسر نه ماهه داره...دیدم نشسته و تو گوشیه و کاری نداره، نشستم پیشش و سلام اینا...یهو باور کنید تو چشاش یه برقی دیدم گفت الویه داریم امروز ناهار، دوست داری؟ گفتم من همه غذاهارو دوست دارم، بیا شروع کنیم...گفت همه چی پختس فقط باید قاطی کنم و سس بزنم

بعد این خیلی خونه زندگیشون باکلاس و تر تمیزه...دیدم یه لگن حموم از تو یه کابینت درآورد گفتم مگه چقد پختی که تو لگنننن؟؟؟ هیچی نگفت...مواد پخته و خرد شده تو یه قابلمه بودن از تو یخچال درآورد رفتم بگیرم ازش گفتم تو همین قاطی میکنیم ظرف دیگه نمیخاد...گفت نه جاش تنگه سس به خوردش نمیره، پسرم بیااااا بیااااا( بچه نه ماهه)

قشنگ حس کردم یهو پرتاب شدم تو قضاوت تاپیک تخم مرغ پخته یه لحظه آب یخ ریختن تو کمرم....


نشست با لذت کف آشپزخونه و قابلمه رو خالی کرد تو لگن پلاستیکی و بچه رو که چهار دست و پا بود صدا میکرد سمت خودش، بچه هم ذوق مرگ با دست رفت تو مواد


دخترش همون لحظه گفت عوووق مامان من نمیخورم، زن داداشم گفت به جهنم...

2810
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز