باردارم همسرم از اول خیلی اهل زندگی نبود میگفت میشه توماه چند روز نیام خونه؟ که کلا نمیومد هربار ب بهانه ای .خونه نمیموند منم بیشتروقت ها خونه مادرم بودم فکر میکردم ایثار گذشت خوبهامه میگفتن مگه بیوه هست ک همش اینجاست؟ .هیچی ازش نخواستم هیچی. خانوادش ازارم میدادن درونگرا بودم فقط سکوت .میرفتیم درخونه مادرش تاکارهاشونو انجام بده میگفت بشین توماشین تاده دیقه دیگه بیام عقد عروسمو خراب کردن بهم زدن وهزاران حرف دیگه که ۸ سال شیره جونمو کشید هزاران بارمرور کردم و شدم ی ادم افسرده و مریض عصبی . من واقعا زن نبودم وگرنه از اول نمیذاشتم آزارم بدند بجای سکوت و خودخوری یکبار جوابشونو میدادم .الان باردارم همش خونه مادرمم شوهرم میگه میترسم بیای خونه حالت بدشه چکار کنم؟؟؟جالبه ی مرد نمیتونه کاری کنه ومنو سربار مادرم کرده ومادرم شب و نصف شب باید اسنپ بگیره منو ببره بیمارستان خیلی خانوما دلم گرفته دوهفته پیش دعوا سختی باهاش کردم زدم توگوشش جلوی مادرم بهش گفتم حرومزاده و بعدش خیلی ناراحت شد گفت فقط طلاق من اولش مصر ب طلاق بودم چون زندگی باهاش ندارم الانم انگار
گمجردم اما دلم طاقت نیورد معذرت خواهی کردم اونم میگه دیگه مثل قبل نیست بعد سه روز دیشب نیم ساعت اومد خونه مادرم و رفت دیشب خوابم نبرد تاصبح گفتم کاش جسارت کنم طلاق بگیرم .