دست من نیست اگر دل نگرانم، چه کنم!
می روی، باز همانم که همانم، چه کنم!
شعله ی سرکش یک حادثه در چشم شما
آتشی بود که افتاد به جانم، چه کنم!
روز و شب دور تو
می گردم و مجنوند توام
دف بزن! من که سراپا هیجانم، چه کنم
حس یک عاشق
دل مُرده که تنها شد و رفت
قصد دارد ببرد تاب و توانم، چه کنم!
پشت هر خاطره ای آب بپاشم، برود
دل، از این خلوت پر غم نَرَهانم، چه کنم!
من همان کوه غرورم که سپردی به خدا
ندهد زلزله ای سخت تکانم، چه کنم!
عاقبت مال دلم می شود آن چشم سیاه
حال بی چشم تو، بی نام و نشانم، چه کنم؟