چند سال پیش با همسرم همکار بودیم که بعدا من محل کارمو تغییر دادم اون موقع من با چند تا از خانومای همکارم بحثمون شد که ناراحت شدم از قضا همسر من سرپرست اون قسمتی بود که اون خانوما کار میکردن من هرموقع میومدم تو اتاق همسرم از اون خانوما حرف بزنم بگم چکار کردن شوهرم یکی از خانوما رو به بهونه ای صدا میزد بیاد درمورد کار باهاش حرف بزنه منم یه لنگه پا نگه میداشت .بیشتر وقتا انقد حرفش طول میکشید که من از اتاق میزدم بیرون اوایل نمیفهمیدم بعدا دوهزاریم افتاد بخاطر اینکه حرفامو نشنوه اینکارو میکنه که البته بعدا خودشم گفت حوصله نداشتم غر زدنات بشنوم ولی خب به من حس تحقیر شدن دست میداد که هنوز که هنوزه بعد چندین سال من یادم نرفته و نمیدونم چکار کنم .مدام تو دعوا ها از اون کاراش یاد میکنم مخصوصا وقتایی که میاد میگه فلان همکارم که خانومم هست اومده از فلان موضوع تعریف کرده همش باخودم میگم مگه من آدم نبودم مگه من حرف نداشتم
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
هروقت میام میبینم شوهرای بقیه ام اینجوری بد هستن از همه چی نا امید میشم و میترسم از این زندگی 🥲 چون شوهر خودم خیلی باهام بده
به چه چیز تو آنقدر وابسته شدم؟ به چشمانت که مرا نمیبیند😔؟ یا به قلبت که مال نیست💔 هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد🥲 وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد 🙂
به چه چیز تو آنقدر وابسته شدم؟ به چشمانت که مرا نمیبیند😔؟ یا به قلبت که مال نیست💔 هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد🥲 وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد 🙂
منم از دلم نمیره رفتارای بدی که از شوهرم یاخانوادش دیدم اما دیگه تصمیم دارم فراموش انگارکه اتفاقی نیفتاده اما حسابش پیش خدا برام بازه که یا ازم عذرخواهیربشه یاجبران ولی دیگه نمیهوام احازه بدم باخاطرات تلخ گذشته زندکیم و جوونیم خراب بشع
پایان آدمیزاد از بی خداییست نه از دست دادن معشوق نه رفتن یار و نه تنهایی هیچکدام پایان ادمی نیست تنها بی خداییست که انسان را تمام میکند.