یه دختری بود که یه خانواده جدید میان تو کوچه همسایشون میشن.کم کم رفت وامد میکنن پسر خانواده از دختره خوشش میاد ولی دختره نه بهش میگه لنگ دراز همسایه !بعد باهم میرن ترکیه خانوادگی که پسرای ارشدشون اونجان اونارو ببین دختره عاشق داداش بزرگ تره میشه.بعد که خانواده پسره میان خاستگاری دختره ،دختره میگه من عاشق پسر بزرگه شماهستم.
بعد هم دختره رو میبرن سر مرز تحویل پسر بزرگه میدن.ازدواج میکنن بچه دار میشن بعد بچشون میمیره پسره فراموشی میگیره