مادرشوهرم اوایل زندگی تا جایی که تونست منو کوبید
حتی تو عقدم داشت عین ابر بهار گریه می کرد... چرا؟ چون لباس عقدی که گرفته بودم پسند دخترش نبود... به قدری وقیح بود دو روز قبل عقدمون رفته بود دعا نویس برا پسرش دعا گرفته بود بهم بزنه عقد رو
دو سال بعد عقد هم تا جایی که تونست چوب لای چرخ زندگی من کرد
2 سال سکوت کردم...
مادر و دختر هر چی تونستن زدن منو
افسرده شدم وسواس فکری گرفتم نشخوار فکری گرفتم سیاتیک گرفتم.... الان آدم شده
ولی چه فایده مگه سلامتی من بر میگرده؟
مگه روز های خوب زندگیم که زهر مار شد بر میگرده؟
الان همسرم هم شیر شده میگه مادر من دوسال اذیتت کرده الان که نمیکنه چرا باهاش خوب نمیشی؟
الان من بدهکارم...