بعد که دید من لباس خریدم اولا که اخماش توهم بود من اونجا بودم داشت میرفت خداحافظی کردم حتی جواب نداد
بعدش شوهر من با برادرش که شوهر اونه
یکجا بودن دو سه روز بعد
این زنگ میزنه به شوهرش
اصرار اصرار که پول بده من لباس میخوام
شوهرشم میگفته به خدا من ندارم
دیگه انقدر گفته که شوهر من گوشیو گرفته
گفته خوب نداره اگر داشت میداد
بعد جاری گفته که زن خودت چرا لباس خریده
شوهرم گفته اونم باپول پدرمادرش خریده
خلاصه
سری بعد که دیدمش رفته بود لباس خریده بود
امااین پایان ماجرا نبود