ما خیلی وقته داریم تلاش میکنیم یه ملکی رو اجاره کنیم نمیشد گره افتاده بود بهش یه دفعه درکمال ناباوری شد،
سیستم مادرشوهرم اینا اینه که خیلی همه چیپ تو خودشون میگن همه از همه چیز هم خبر دارن دوبار سه بار شده یه چیزی به مادرشوهرم گفتیم نگید به کسی ولی باز گفتن آدمای بدی نیستنا ولی مدلشونه دیگه فامیلی همه از همه چیز هم خبردارن.من مادرم و خواهرم خیلییییییی منتظر بودن این کار ما انجام بشه هر روز خواهرم دغدغه داشت راهکار میگفت و....حالا من ب شوهرم گفتم میخواهم ب مامانم اینا بگم ولی فعلا تا کارهاش تو چندماه جور بشه بذار نگیم به سمت شما هنوز اوکی نکردیم همممممه خبردار میشن گفت نه کلا نگیم و...بعد گفتم خدایی مامانم اینا خیلی پیگیرن روا نیست نگیم و...کلی حرف زدم اخر گفت من ب نیت تو اطمینان دارم خودت و خدای خودت که به چه نیتی این حرفو میزنی باشه به مامانت اینا بکو به مامانم اینا فعلا نگو.خدایی لله من ادمی نیستم اهل اینکارا باشم ب مادرش اینا شاید بیشتراز مادر خودم خدمت کنم خداشاهده ولی حس بدی گرفتم ازین حرفش حس کردم کوتاه اومد ولی ناراحت شد.
چکار کنم؟واقعا نمیتونم نگم ب خانوادم خیلی پیگیرن بی انصافیه و واقعا اگر ب خانوادش بگیم همه حا میپیچیه و الان وااااقعا وقتش نیست همه بدونن بنا ب دلایلی