کسی اینجا مامان تنها بوده

دوتا بچه شیر به شیر تو غربت بودم تک و تنها بلاخره بزرگ کردم ۳ و ۴ ساله ان

چی شده؟

من تو یه شهر دیگه تنها زندگی میکنم بچمم۱۰ماهشه

نشدنی نیست عزیزم منم تو شهر غریب دو تا بچه با فاصله ی دوسال رو بزرگ کردم ،یعنی وقتی بچه ی دومم چهار روزه بود و اولی دو ساله تنها بودن به معنای واقعی،آخر شب شوهرم میومد خونه و هیچ نقشی نداشت گهگاهی یه خریدی چیزی میکرد اونم یبار از هزار بار

اینو بهت بگم که نشدنی نیست عزیزم

با کالسکه تو دوتاشونو میبردم بیرون،کلا پارک زیاد میبردم بچه ها رو،ولی اینروزا که سوپر مارکتایی که خرید رو میارن دم خونه خیلی زیادن و هایپرا و فروشگاه های زنجیره ای نگران خرید نباش،بیشتر کدوم قسمت زندگیت برات سخته؟

نه زیاد نمیرفتم اکثر چیزا رو اینترنتی میخرم بعدم ضروریا رو ببر با خودت بغلی بخر بذار توش سخت نیس

بگو خدایا شکرت که بچه نیستی من ۱۸ سالم بود زایمان کردم بهم گفتن زردی پسرم روی ۱۸ هست باید بستری بشه نزاشتم مادرشوهرم و جاری و همه .. رفته بودن ی شهر دیگه پدرمادرشوهرم فوت شده بود مادرم اومد دقیقا از روزی که زایمان کردم توی بیمارستان تا توی خونه ۳  روز پیشم موند و رفت من ی دختر بچه ۱۸ ساله تنها بودم با همسر ۲۲ ساله ام و ی بچه با زردی بالا که شیر خودم هم نمی‌خورد و بلدم نبودم بهش شیر بدم گفتن توی خونه بزاریتش زیر مهتابی گذاشتیم یادمه آنقدر توی شهر خودم تنها بودم که یادمه پول قرض کردیم برا اجاره مهتابی بزارم بالا سر پسرم گذاشتیم زیر مهتابی پسرم بی‌تابی می‌کرد چون چشماش رو بسته بودم بخاطر نور مهتابی من و همسرم آنقدر تنها بودیم شب تا صبح می‌نشستیم بالا سر پسرم زیر مهتابی نگاش میکردیم و گریه میکردیم الان از اون زمان ۱۸ سال گذشت و بچه سومم هم به تنهایی بزرگ کردم اما این روزا رو آدم نمیتونه فراموش کنه با وجود اینکه بچه ها بزرگ شدن اما محاله فراموش کنم

چه شرایط سختی داری عزیزم،بدون که میگذره این روزا،خیلی فکر و خیال نکن،یعنی الان با این اوضاع سرکار میری؟

خونه ی خودت باید بری که میگی تنهام؟