دختر بزرگم دفترچه روزنگارش رو آورده یادآوری میکنه چهارشنبه ساعت ۸ و نیم صبح باید برم مدرسه برای جلسه مادران. خب منم بچه ها رو راهی مدرسه کردم. یه ذره زندگی رو سر و سامون دادم. دختر کوچولوم رو صدا زدم صبحانه بدم تا شوهرم برسه و ما رو ببره مدرسه. دختر کوچولو دلش نمیخواد بیدار بشه. لقمه کره مربا گرفتم توی کیسه و گذاشتم کیفم. رفتیم داخل ماشین، وسط راه دیدم کفش براش نیاوردم!! مجبور بودم بغلش کنم برم سر کلاس دخترم بشینم.
چه نیمکت و میز تکنفره کوچولویی هم بود...منم ۳۳ هفته باردارم و به سختی خودم رو جا دادم
کم کم مادرهای دیگه هم اومدن. حالا معلم هم چای بدست وارد شد. یهو درد عجیبی توی شکمم بوجود اومد. تصمیم گرفتم بایستم شاید این درد و انقباض کمتر شد...